کد مطلب:315225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:233

دست شکسته و توسل به حضرت اباالفضل
در ماه ذیحجه الحرام سال 1415 قمری راننده سواری به نام آقای فخاری ساكن قم داستان توسل خود را به حضرت عباس علیه السلام چنین بیان كرد:

چندین سال قبل در كوره پزخانه مشغول كار بودم، از فاصله سه - چهار متری به زمین سقوط كردم و به دست راستم فرود آمدم كه در نتیجه دستم از مچ شكست و استخوان هایش جا به جا شد. به بیمارستان نكویی آمدم و از دستم عكسبرداری نمودم.

دكتر ارتوپد - كه از رفقایم بود - عكس را دید و گفت: متأسفانه تا مدتی گرفتار شدیم و باید این دست را گچ بگیرم.

خیلی ناراحت شدم، بعضی از رفقا گفتند: بد نیست به شكسته بند هم نشان بدهیم.

نزد یكی از شكسته بندهای ماهر، به نام آقا سید جواد مظفری رفتم. او به



[ صفحه 456]



بیماری سرطان مبتلا شده بود و نتوانست مرا ببیند. نزد فرد دیگری رفتم، مشغول معالجه شد، استخوان ها را سر جایش قرار داد و من از شدت درد بی حال شدم.

وقتی به هوش آمدم كه دستم را بسته بود و به من گفت: نباید دستت را حركت دهی وگرنه دو مرتبه همین درد را باید تحمل كنی، سه روز دیگر بیا تا تو را ببینم.

سه روز بعد رفتم، گفت: متأسفانه استخوان های دستت جا به جا شده است.

دوباره استخوان های دستم را جا انداخت و من بی هوش شدم، باز تكرار كرد كه هر چند نوبت دستت حركت كند، دوباره از نو باید این درد را تحمل كنی.

وقتی شب به منزل آمدم، خیلی ناراحت بودم، دست راستم بود و نمی توانستم هیچ كاری انجام دهم. از طرف دیگر عیال وار بودم و می بایست دنبال كار می رفتم، غم و غصه ی زیادی وجودم را فراگرفت، وقتی همه ی اهل خانه خوابیدند، رو به قبله نمودم و به اهل بیت علیهم السلام توسل نمودم و خدا را به اهل بیت علیهم السلام قسم دادم و در پایان با قلبی شكسته عرض كردم: ای باب الحوائج قمر بنی هاشم ابوالفضل! شما خودت دست نداشتی و من دست را از شما می خواهم.

این را گفتم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم افرادی در جایی جمع شده اند، پرسیدم: چه خبر است؟

گفتند: سیدی است كه شكسته بندی می كند.

نگاه كردم، دیدم سید بزرگواری وسط جمعیت است، كه مردم یك به یك نزد او می روند و از آقا می خواهند تا دست آنها را درست كند.

وقتی نوبت من شد، عرض كردم: دست مرا هم جا می اندازی؟

فرمود: آری.

آنگاه به سیدی اشاره كرد كه برود باند و زرده ی تخم مرغ بگیرد.



[ صفحه 457]



عرض كردم: آقا! راضی نیستم، خودم می روم.

فرمودند: نه شما بر ما وارد شدید.

آنگاه دستم را جا انداخت.

وقتی از خواب بیدار شدم: دیدم هیچ دردی احساس نمی كنم، دستم را باز كردم و تكان دادم، هیچ اثری از درد نبود. صبح از خواب برخاستم، دخترم - كه آن وقت سه ساله بود - پیش من آمد و گفت: بابا! تو خوب شدی، درد نداری؟

گفتم: نه، تو از كجا می دانی؟

گفت: در عالم خواب حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را دیدم كه فرمودند: ما پدرت را شفا دادیم و دستش خوب شده است. [1] .

بسم الله الرحمن الرحیم

و الحمد لله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الأطیبین الطاهرین.

با عرض سلام و درود خدمت خادم العباس بن علی علیه السلام جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی و با عرض تسلیت به مناسبت سالروز وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السلام و شهادت عموی گرامی و دلاور پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله حمزه سیدالشهداء علیه السلام.

این جانب علی محبی، فرزند اكبر استاد دانشگاه چند كرامت و عنایت از كرامات قمر بنی هاشم علیه السلام را حضور جناب عالی ارسال می دارم تا بنا به صلاحدید شما در كتاب «چهره ی درخشان قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام» آورده شود:


[1] اهل بيت مشكل گشاي حاجتمندان: ص 302 و 303.